شهداستارگان زندگی مان هستند
درطول هفته دفاع مقدس امسال برای روایت منطقه عملیات ایذایی(عملیات رنجاندن ویا آزردن دشمن)که قبل از عملیات والفجر8درمنطقه ابوالخصیب درجزیره بسیار حساس ام الرصاص کشور عراق صورت گرفته بود دریک نمایشگاه کاملا متفاوت ازسایر نمایشگاههای که تا کنون دیده بودم حضور داشتم
درزمان برپایی این نمایشگاه درصبح ها بیشتر بازدید کننده دانش آموزان بودند که درروز دوم این برنامه یک اتفاق بسیار جالب رخ داد وآن این بود که یک گروه از مدرسه ابتدایی ازکلاس ششم آن مدرسه برای بازدید آمده بودندکه دانش آموزی خیلی از ماکت طراحی شده سوال میکرد ودائم میپرسید چرا؟ برای چی؟ ایرانی ها در این منطقه با عراقیها جنگ کردند ومن برروی این ماکت محل شهادت دوستان شهیدم را نشان گذاری کرده بودم درباره نحوه شهادت آنها برای بازدید کنندگان توضیح و از هرشهیدی خاطره کوتاهی هم برای آنها میگفتم تااینکه این دانش آموزکلاس ششمی خیلی سوال پیچم کرد ومیگفت: چرااین جوانان دراین منطقه شهید شدند وبرای اوتوضیح دادم که باید این عملیات انجا می شد تاسایر رزمندگان اسلام درمنطقه اصلی علیات والفجر8 به اهداف از برنامه ریزی شده دست پیدا می کردند اما این دانش آموز خیلی راضی بنظر نمی رسد تا اینکه بعدازظهرهمان روزکه من مشغول روایتگری بودم اورابه همراه پدروبرادرش دربین باز دیدکنندگان دیدم وقتی صحبتهای من تمام شد با پدرش نزدیک آمد ودوباره شروع کرد به سوال کردندکه ناگهان پدر این بچه با تعجب ازمن پرسید که شما را خوب می شناسم؛ شما همون دانش آموز سال دوم راهنمایی مدرسه شهید باهنر درسال 1363نیستید؟
شما همکلاسی من هستید. من رامین هستم آقابهرام من همون رامین که خیلی با جریان انقلاب ودوران جنگ توی مدرسه مخالف بودم، خلاصه با کلی آدرس ردوبدل کردند او را شناختم راست می گفت او به همراه تعدادی ازدانش آموزان مدرسه با برپایی مراسمات مانند یوم ا...22بهمن ویا تئاترهایی که مضمون دفاع مقدس داشت مخالف بودند واین دیدار برای هردو ما خیلی برای پسران آقا رامین جالب بود؛دراین هنگام این آقاپسرگفت:بابا شما این آقا رامی شناسید؟قبل ازاینکه پدرش پاسخ دهد گفتم عموجان من وبابا همکلاس بودیم وقتی این حرف را شنید خیلی خوشحال شدو بیشتر درخصوص دوران دفاع مقدس سوال می کرد. اما این تازه آغاز راه بود که آقا رامین باچشمانی اشکبار روکردبه من وگفت:من دوفرزند پسر دارم ودلم می خواهد درراه شهدا باشند توبگوکه چه کارکنم؟وقتی اشک آقا رامین رادیدم به اوگفتم رامین جان جوگیر شدی؟ یا تحت تاثیر حرفها واشتیاق پسرانت قرارگرفتی؟خیلی با صراحت گفت:نه به والله نه ،من درطول زندگی بزرگترین اشتباهم این بود که با خیلی ازاین شهدا هم کلاس بودم اما نتوانستم ازمراحل زندگی آنها بهره بگیرم وراستش اززمانی که آرش پسرم از مدرسه آمده وازاین نمایشگاه حرف زد ومی گفت:بابا اون آقایی که برای ما حرف می زد ازیک شهید دانش آموز کلاس دوم راهنمایی می گفت که اسمش مجید مرادی حقیقی بود بابا وقتی عکس آن شهید را نشان داد و گفت شهید مجید مرادی حقیقی درآب بشهادت رسیده من دوست دارم مثل آن آقا مجید باشم بابا تو رو خدا امروز عصر بیا باهم برویم نمایشگاه وقتی ازشهید مجید مرادی حقیقی حرف زد یاد آن روزهای مدرسه افتادم واشک در چشمام جمع شد و یاد حرفهای آن روزهای مجید که سرکلاس درس ریاضی می زد افتادم وگفت: بچه ها این امام به حضورما نیاز دارد بیایید برویم وامام خودرایاری کنیم واورا با بچه مورد تمسخرقراردایم وکلی خندیدیم واورفت واکنون می بینم اوزنده است ومن مرده ام حالا پسر من دوست دارد مانند شهید مجید شود ودوست دارد راه شهدارابرودومن غافل بودم حالا آمدم باشرمندگی ازدوستان شهیدم اسم پسرانم را درپایگاه بسیج ثبت کنم آخه من ظاهری مناسب ندارم و ممکن است مرا نپذیرندتوبگوچه کنم؟درجوابش اول اورا درآغوش گرفتم وگفتم آقا رامین این دوستان شهیدمان هستند که بعداز چندین سال دستمان راگرفتند وآوردنمان اینجا بازهم شهید مجید وشهید حسین وشهید مهرداد ودیگردوستان شهیدمان دوست ندارندما در راه غیر خدا باشیم مانند همان روزها که زنده بودند ومارابه راه خدا وشهادت دعوت می کردنند او در آغوشم اشک می ریخت می گفت شهدا مرا ببخشید، شهدا مرا دریابید؛دراین فضای غبارآلود پسرانم را دریابید؛با دلجویی ازاوگفتم:این دوپسررا دردفتر بسیج دانش آموزی ثبت نام کن وهماهنگیهایی لازم راانجام دادم وروزبعد بازدیدم آن دانش آموز با مادرش آمده بودخیلی خوشحال و دیدم حرف امام الخمینی(ره)را که روزقبل برای پدرش گفته بودم تکرارکردو گفت:عمو من به فرمان امام خمینی(ره)اسمم را دردفترتشکل بسیج نوشتم تا مانند شهدا برقله رفیع آن اذان شهادت سر بدهم البته ازروی نوشته ای که دردست داشت می خواند ودرادامه گفت:عمو من می خواهم سرباز رهبرمان امام الخامنه ای باشم.درجواب این دانش آموزفقط توانستم بگوییم انشاا...سربازخوبی باشی.آری شهدا هنوزکه هنوزاست به مصداق آیه قرآن زنده هستند.وآنها دوست دارند مادرزمین بازی دشمنان به ایفای نقش نپردازیم وبلکه عاقبت بخیر شویم.انشاا...