ابتدا ایام سوگواری سالارشهیدان حضرت اباعبدا...الحسین(ع)راخدمتتان تسلیت میگویم وآرزوی توفیق روزافزون همگان را ازدرگاه الهی خواستارم واین رابدانیم عاشورا یک تکیلف است وعاشورایی شدن عمل به تکلیف است که امیدوارم مانند شهدا همه ی ماتکلیف محور باشیم که انشاا...در یک فرصت مناسب در خصوص تکلیف محور بودن وشدن مطالبی عرض خواهم کرد.

واقعه عاشورا دارای عبرتهای فراوانی است که اگر با دقت به این واقعه بنگریم میتوانیم عبرتهای آن را برای خودمان درس آموزکنیم.

شب عاشوراامسال به پدری برخوردم که این پدر ازسلاله سادات بود وقتی دروسط کوچه او را درآغوش گرفتم،گرمای وجودش تمام وجود یخ زده ام را گرم کردوبا سختی پیشانی نورانی اورا بوسیدم وراستش شال سبز رنگی که به گردن داشت مرا یاد فرزندان شهیدش انداخت،ای وای!خدمتتان نگفتم این آقا سید پدر شهیدان صفوی است، پدری که دوفرزند عزیزش را تقدیم راه ومسلک امام حسین(ع)کرده،(لازم است بدانید که مادر این شهیدان هم ازسادات هستند ودرزمان دفن فرزندانش این مادر با دست خود آنهارا به خاک نهاد نه اینکه به خاک سپرد وبه من وشما یادآور شده که شهدا را به خاطر بسپاریم نه به گور)وقتی دستم دردستش بود؛وبه سیمای نورانی اش نگاه می کردم گفتم.

خدایا این پدر،این آقاسید چگونه داغ فراق پسران را تحمل می کند که هنوز هم با صلابت است؟

بااین سوال، ازآقا سید؛پدر شهیدان گرانقدر صفوی ها خداافظی کردم اما تا صبح با خودم درگیرپیداکردن پاسخ این سوال بودم تااین که به سخنان رهبرفرزانه انقلاب مقام معظم رهبری امام الخامنه ای برخورد کردم که ایشان می فرمایند:

عاشورا دارای درس های است که حقیقتا با فراگیری آن می توان بهترین راه زندگی را پیداکرد.

با این پاسخ زیبای حضرت آقا راهی مراسم عزاداری شدم وقتی رسیدم به مراسم اولین فردی را که دیدم جلوی صف زنجیرزنها بود پدر شهیدان صفوی بود با همان شال سبز رنگ که بنظر من عاشقانه زنجیر می زدواشک می ریخت.

وقتی مداح دسته عزاداری روضه وداع را می خواند شانه های این پدر چنان می لرزید که دل هر بیننده را به درد می آوردو دراینجا بود که بخودم گفتم ای کاش نسل جوان این کشور خصوصا دانشجویان عزیزاین پدران شهدا راازنزدیک ببینندکه چگونه این پدرو مادر شهیدان درراه پاسخ به ندای هل من ناصرینصرنی امام حسین(ع)تلاش می کنند

دراینجا لازم است به این نکته اشاره کنم که وقتی امام حسین(ع)ندای هل من ناصر......گفت به نظرمن منظورش درخواست نیروی انسانی برای جنگیدن نبود بلکه ایشان درخواست می کردکه من بدنبال یاریگر دین اسلام وادامه دهنده راه و مسلک خودم هستم که همان راه و روش جدم پیامبر(ص)اسلام وپدرم حضرت علی(ع)است،هستم)

واینگونه نتیجه گرفتم این پدرواکثر پدران ومادران شهدا پاسخ دهنده به موقع و به هنگام امام حسین(ع)هستند که امروزه لبیک گفتن به ندای آن امام همام این است که دربرابر زور وفشاراز تحریم تسلیم نخواهیم بود

ظهرکه شد بدنبال این پدر راه افتادم البته خودش نمی دانست تا اینکه به مسجد محل زندگی شان رسیدم،ازیکی ازعزاداران پرسیدم حاج آقا صفوی داخل مسجد هستند؟جواب داد بله بانی اطعام امروز ایشان هستند وارد مسجد شدم

سفره ناهار پهن بود واین پدر بر روی یک صندلی نشسته بود با خودم گفتم الان وقتش است که بروم وپای این پدرواین سید اولاد پیامبر راببوسم افتادم که این کاررا انجام دهم دستش را دراز کردواجازه نداد اما دستم را به پایش کشیدم ومالیدم به صورتم وگفتم آقا سید ازمن راضی هستی آخه شنیدم یکی از یاران امام حسین(ع)وسط میدان نبردخیلی تیرخورده بود در آخرین لحظات عمرش سرش را بلند کرد وبسوی امام عرضه داشت آقا جان از من راضی شدی؟ که دراین

لحظه امام سر آن سرباز فدارکار را درآغوش گرفت؛

آقا سید وقت اذان ظهر عاشورا که شد با صدای بلندی اعلام کرد ای عزاداران به یاد آخرین نماز اباعبدا... نماز ظهر را می خوانیم که دیدم از چشمانش اشک جاریست بعد از نماز خدمتش رسیدم وقصد خداحافظی داشتم وگفتم آقا سید یه چیزی بگم؟گفت:بفرماپسرم وقتی گفت پسرم تمام وجودم به لرزه افتاد به من گفت؟!!!!

من کجا وپسران رشید وفداکار اوکجا،گفتم آقاسید اجازه دارم شال سبز رنگتان را درخواست کنم؟گفت آن را گذاشتم خانه اما چشم برایت نگه می دارم اما دست کرد داخل جیبش ویک اسکناس پنچ هزارتومانی بهم دادودرگوشم گفت این هم مزدت برو این مزد معنوی توست. بروپسرم موفق باشی.

ایکاش وبودم کربلامی شد سرم ازتن جدا می رفت به روی نیزه ها

میل کربلا دارم داغ نینوادارم حسین جان من فقط تورادارم