ابتدا لازم می دانم از آن دسته ازعزیزان بازدیدکننده که مرا مورد لطف خودشان قرار دادند تشکر کنم وبعد اگر دراین مدت دیر مطلب ارایه کردم از همگی شما ها پوزش می طلبم.

درآبانماه امسال اتفاقات عجیب وغریبی رخ داد من جمله ازاین اتفاقات چند دیدار با خانواده معظم شهدا دریادواره های مختلف وهمچنین دیدار با مسئولین گروه تلویزیونی شاهد سیما ویادواره شهدای دانش آموزمدرسه نمونه مردمی ثانی دراین مجال خیلی دوست دارم از دیدار با مادر شهیدی حرف بزنم که این مادر پسری داشت که اسم او محمد واز مربیان واحد آموزش نظامی دوران دفاع مقدس البته من این مادر را نمی شناختم وقتی وارد اتاق انتظار سالن برنامه که شدم

فردی که همراه من بود اشاره کرد ایشان مادر شهید محمد غفاریست؛خانمی کوتاه قد وبا چادری مشکی که با حجاب کاملش تمامی افراد حاضررا تحت تاثر قرارداده بود وهرکس به این مادر رسید سر تعظیم فرود می آورد واین مادر با آن حال بیماری به ابرازمحبت میپرداخت،وقتی مسئول برنامه به این مادر گفت:حاج خانم ایشان هم میهمان برنامه مااست تمام قد درمقابلم ایستاد اما من ازخجالت سرم را به پایین انداخته بودم اصلا نتوانستم به این مادر داغدیده نگاه کنم خیلی خجالت کشیدم

راستش برای اولین بار بود که برای برنامه ای باعنوان یادواره دعوت می شدم که سخنران همراه من مادر یک شهید بود اما چه مادری؛مادری با صلابت وقتی رفت پشت میز سخنرانی که مانند سنگر جبهه ها طراحی شده قرار گرفت،ناخداآگاه همگی دانشجویان حاضر درسالن به احترام این مادر به پاخواستن وخیلی ها اشک از چشمانشان سرازیر بود چون این مادر به سختی راه می رفت خیلی جالب اینکه یک سخنران بسیار مسلطی بود ابتدا به روح امام خمینی(ره)سلام داد

بعد به پیشگاه امام الخامنه ای سلام داد که برای تمامی حاضرین جلسه جالب بود ومن تقریبا انتهای سالن نشسته بودم به پچ پچ جوانان دانشجو گوش می دادم که میگفتم بابا چه مادر شهیدی؟باباحقا که معلم شهید محمد این مادر با اقتداراست

همگی فکرکرده بودیم این مادر چندین ساعتی حرف خواهد زد اما خیلی زیبا این جمله حضرت آقا را عنوان کرد:ای پسرهای من امروزه فضیلت زنده نگهداشتن یاد وخاطره شهدا کمتر خود شهادت نیست،وقتی این جمله را گفت همگی باذکر صلواتی این مادر رامورد تشویق قرار دادند واین مادر خیلی آرام گفت والسلام علیکم ورحمت ا...وبرکاته بعضی ها دادمی زدنند حاج خانم از شهیدتون بگید،ازدورانهای جوونی ،وچگونه به جبهه رفت بگید فقط این مادر گفت:محمد من وقتی رفت یک داماد بود که فقط هشت ماه ازشروع زندگی اش گذشته بود وفرزند دختر ایشان چند شب بعد از چهلمش بدنیا آمدودرادامه این مادر گفت:پسرهای من دختر این شهید الان برای خودش خانمی شده اما هنوز که هنوزاست میگوید

دوست دارم هرچه رادارم بدهم فقط یک شب بابام بیاید ودستی به دستم دهدبا گفتن این مطالب صدای گریه تمام سالن را پرکرد اما وقتی نوبت به من رسید دیگر حرفی برای گفتن نداشتم که برای جوونها بگویم فقط خیلی آهسته گفتم:آقایان شهدا معیاری دارند !ومیزان ومعیار شهدا به درستی آنها بود نه درشتی آنهاوشهداتکلیف محور بودند مانند شهید محمدغفاری وحرفهایم را بااین نوا به پایان بردم .

{یادی که دردلها هرگز نمی میردیاد شهیدان است داغی که بردلها مانده است وای یاران داغ شهیدان است}