قطاری با مسافران با معرفت

وقتی در دانشگاه فردوسی مشهد در رشته ی تاریخ پذیرفته شد رفت و وضو گرفت و دو رکعت نماز شکر خواند انگار در رشته پزشکی پذیرفته شده! مادر ازش پرسید چی شده؟ در جواب مادر گفت: مادر جان قرار است سرگذشت گذشتگانم را بخوانم.

در دوره ی جوانی برای اینکه بتواند در راه مبارزه با نفس خودش، بهترین راه ها را کسب کند از شهر محل سکونت خود به شهرستان شوشتر رفت تا از محضر استاد بزرگ اخلاق آیت الله شوشتری بهره بگیرد وقتی در پای استاد زانوی ادب زد از استاد پرسید بهترین راه نزدیک شدن به خدا چیست؟

استاد اخلاق در جوابش گفت: سید جوان، هر وقت نمازت را می خوانی در حالت رکوع ذکر آن را سه بار تکرار کن و همچنین در سجده هم ذکر سجده را سه بار تکرار کن و در آخر صلوات بر محمد و آل محمد(ص) را بگو و بر این کار مداومت داشته باش.

آره سید حسین علم الهدی را می گویم همان جوان با معرفتی که در دوران جوانی استاد تفسیر قرآن و نهج البلاغه حضرت امیرالمومنین علی(ع) بود.

صحبت از جوانی است که او هم افسر جنگ سخت و همچنین فرمانده ی جنگ سخت بود. آری وقتی سید حسین در شهر مشهد مشغول کسب علم بود. دشمنان اسلام به ایران تجاوز کردند و خبر به حضرت روح الله رساندند که شهر اهواز در حال سقوط است و ایشان فرمان دادند که: مگر جوانان اهواز مرده اند که اهواز سقوط کند..........

این خبر برای آقا سید حسین به منزله حکم شرعی تلقی شد و با یک برنامه ریزی تعدادی از افسران جنگ سخت را که دارای بینش بسیار دقیق از دین اسلام بودند را جمع و جور کرد و با یک قطار از شهر مشهد عازم مناطق جنوب کشور یعنی استان خوزستان شدند.

در اینجا بهترین وصف از آن جمع با معرفت، توصیف امام الخامنه ای است که بیان می دارند: ...عصر روز 15 دی ماه سال 59 این جوانان را دیدم که با داشتن روحیه ای بسیار قوی و با سلاح ایمان برای عملیات در منطقه هویزه آماده بودند.

در چند روز گذشته امام الخامنه ای در پیام خود به کنگره شهیدان استاد مازندران به این موضوع اشاره داشتند که : ............ کسی توجه به این مطلب نمی کند که اینها که بودند؟ چه بودند؟ یک جوان 27 ، 28 ساله و حداکثر سی ساله در وقت شهادت .......... او از کجا شروع کرد که به اینجا رسید؟ در چه مدتی به انجا رسید؟ این خیلی مهم است.

بله هر سال دی ماه که می رسد نسل جوان خصوصا دانشجویان که افسران جنگ نرم این عرصه هستند به یاد شهیدان دانشجوی عملیات نصر در منطقه هویزه می افتند اما موضوعی که شاید کمتر بدان پرداخته می شود این است که حضرت امام الخامنه ای بیان داشتند، این موضوع می باشد که واقعا اینها از کجا شروع کردند؟ سید حسین علم الهدی از نوجوانی شروع کرد و از منظر دین همه ی کارهای خودش را برنامه ریزی کرد برای او دین اسلام مهمترین دغدغه بود او با فراگیری علم قرآن و نهج البلاغه به مبارزه ادامه داد تا جایی که او معرف قرآن بود تا اینکه خود قرآن معرف او شد.

در اینجا لازم است بگویم همگی بیاییم به این سخن گوهر بار امام الخامنه ای توجه ویژه کنیم این جوان هایی که در دوران انقلاب و دفاع مقدس به عنوان استراتژیست شدند از کجا شروع کردند تا به این درجه و مقام رسیدند؟

یکی از مواردی که می توان شهید سید حسین و یاران شهیدش را بهتر بشناسیم این است که در اوایل دی ماه سال 59 رادیو های بیگانه دشمن خصوصا رادیو بغداد به تبلیغ این موضوع پرداخته بود که عشایر منطقه خوزستان خصوصا عشایر شهرهای هویزه و سوسنگرد و بستان از ورود سربازان عراقی استقبال کردند و این مردم که نمایندگان مردم عرب خوزستان هستند مخالف انقلاب اسلامی می باشند در اینجا خوب است به موقعیت شناسی سید حسین اشاره کنم که ایشان و دوستان با معرفتش در تاریخ دهم دی ماه سال 59 به یک حرکت انقلابی عشایر عرب منطقه را جمع می کند و به دیدار امام روح الله می روند که برادر صادق آهنگران در آن دیدار به یاد ماندنی نوحه ی: ای شهیدان به خون غلطان خوزستان درود، را در محضر آن عزیز سفر کرده خواندند و این درایت سید حسین و شهید حسن قدوسی آن تبلیغات غلط و دروغین دشمنان را خنثی کرد.

سید حسین ها را می توان از منظرهای مختلف شناخت، مثلا : از منظر خودسازی خود، راه کسب علم و معرفت، مسئولیت پذیری، و خدمتگزاری صادقانه مورد مطالعه قرار دهیم تا بتوانیم با شناخت راه و سبک زندگی آنان، ما هم در این مقطع از تاریخ انقلاب اسلامی پا در رکاب ولی امر امام الخامنه ای در راه اعتلای دین اسلام از جان دریغ نکنیم.

در پایان یاد و خاطره همه ی شهیدان خصوصا شهدای عملیات نصر(هویزه) شهید سید حسین علم الهدی و یاران با معرفتش و شهدای بسیج؛ ارتش، عشایر، سپاه، را گرامی می دارم.

واکس صلواتی کفش

با آرزوی قبولی عزاداری های ماه محرم و صفر و تبریک حلول ماه ربیع الاول خدمت شما بزرگواران.

در ایام رحلت پیامبراکرم(ص) و شهادت امام حسن(ع) و امام رضا(ع) به توفیق الهی در جوار حرم رضوی دعاگوی همه ی عاشقان و محبین آن امام رئوف بودم.

در مدتی که در شهر مشهد بودم هر روز عصر برای زیارت، از باب الجواد(ع) وارد صحن جامع رضوی می شدم و در شب رحلت پیامبراکرم(ص) و شهادت امام حسن(ع) از خیابان خسروی که باب الجواد(ع) رسیدم صحنه ای نظرم را به خود جلب کرد و این صحنه به قدری زیبا بود که یاد آن روزهای خوب دلدادگی (دوران دفاع مقدس) افتادم. راستش غروب ها که می شد یک سیدی داشتیم به نام آقا سید رضا، این سید بزرگوار در گردان، مسئولیت امدادگری به عهده داشت اما هر روز قبل از غروب آفتاب که بچه های گردان برای اقامه نماز مغرب و عشا آماده می شدند و رسم این بود که بچه ها با برپایی مراسم نوحه خوانی به سمت حسینیه گردان راه می افتادند و این آقا سید هم بساط واکس زدن کفش صلواتی خودش را راه می انداخت و پوتین بچه ها را واکس می زد و از هر فرد هم چندین صلوات می گرفت و باعبارتی زیبا به بچه ها می گفت هر کس کفشش نیاز به واکس داره بیاید اینجا هر کس که می خواهد روحش را واکس و صیقل بده بره داخل حسینیه. واکسی واکس میزنم، واکس صلواتی می زنم و با این شعار بر و بچه ها دور و برش جمع می شدند.

واقعیت این است که وقتی می  خواستم از باب الجواد(ع) وارد شوم دیدم تعدادی از مردم گوشه ی سمت راست باب الجواد جمع شدند و سه نفر که سر و صورت خود را کاملا پوشانده بودند مشغول واکس زدن بودند و مردم هم کفش هاشون را در آورده بودند و این سه نفر که معلوم بود جوان هستند و دوست داشتن خیلی هم شناسایی نشوند در آن روز سرد زمستان کار بسیار خدا پسندانه ای انجام می دادند و عمل این سه جوان را زیر نظر گرفتم و یاد آن روزهای به یاد ماندنی افتاده بودم و به بهانه ی اینکه می خواهم کفشم را واکس بزنم جلو رفتم ولی کفشم را از پا در نیاوردم و شروع کردم با یکی از آن سه جوون صحبت کردن و پرسیدم به چه نیتی این کار را انجام میدید؟ در جوابم گفت: آقا اگر کفشت واکس نیاز داره بفرما، اگر نه که تشریف ببرید. اصرار کردم و در جوابم گفت: آقا من جوانیم را نذر امام زمان(عج) کردم و چند سال است این کار را انجام می دهم و هر سال در این روز کفش زائرین آقا علی ابن الموسی الرضا(ع) را به نیت فرج آقا و سلامتی وجود آن امام حاضر واکس می زنم.

در حین واکس زدن کفش پیرمردی بود که از او پرسیدم آقا چند سال داری؟ گفت 18ساله و تازه دیپلم گرفتم و قرار است بروم سربازی، ولی دوست دارم سرباز آقا شوم. پرسیدم سرباز آقا؟ در جواب گفت: آقا سید علی رهبر عزیزم وقتی این حرف را زد اشک از چشمانش سرازیر شد.

خیلی به حال و هوای این جوون غبطه خوردم و برایش خاطره ی واکس زدن آقا سید رضا را تعریف کردم و دیگه با هم دوست شده بودیم و ازش خواستم برایم بگوید از کدام شهر آمده که در جوابم گفت: از شهر بیرجند مرکز استان خراسان جنوبی در این حین کفش آن پیرمرد را جلوی پایش جفت کرد.

خواستم ازش خداحافظی کنم که گفت: آقا اگر دوست داری کفشت رو واکس بزنم بگو وگرنه برو پشت پنجره  فولاد بده آقاجان کفش دلت را واکس بزنه. وقتی ازش جدا شدم تا پشت پنجره فولاد در فکر حرفش بودم و دیدم عجب حرفی زده، من برای تشرف باید کفش دلم را در آورم نه کفش پا را. و انجا بود که به قرآن سوره طه آیه 12 مراجعه کردم. آری وادی وادی عشق است، باید پابرهنه شد.

ای کاش آن دسته از آقایانی که دائم در طبل این موضوع می کوبند که جوانان این کشور به سنت های غربی گرایش پیدا کردند این موارد را هم ببینند و ببیند هنوز جوون ایرانی برای آرمان هایی که به دست آمده احترام قائل است و پیرو سنت های حسنه این نهضت اسلامی هستند.